ساریناسارینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

عاشقانه هایم برای تو

عیدت مبارک

به نام خدا سلام سارینا جووووونم یکسال دیگه گذشت این آخرین روز های سال 91 هستش سالی پر از خاطره چه تلخ و چه شیرین   امیدوارم همه ما تو سال جدید بهتر از سال های پیش باشیم خاله جون این اولین عید نوروز بهار زندگیت هست از همین جا عیدو بهت تبریک میگم سال خوبی برات آرزو میکنم سالی پر از شادی برا خودت و مامان و بابات و تمام عزیزانت عیدت مبارک ...
29 اسفند 1391

اتاق سارینا جوووووووووووون

به نام خدا اینم از عکس های اتاق دخمل نازم مامانی چون من وسایلت رو خیلی زود چیدم برا همین کالسکه و کریر و.... رو نذاشتم اونها هم مشکی ـ قرمز هستند     مامانی میخواستم عکس های لباس هات رو هم بذارم ولی اونها حجمشون بیشتره و واینجا آپلود نمیشن اگه تونستم حتما اون هارو هم میذارم ...
22 اسفند 1391

اندر احوالات سارینا جوووووووون

به نام خدا اینم چند تا از عکسای سارینا جوونم   اینجا خونه مامانیه (مامان مامان!!یعنی مامان خودم ) این آقا خوشتیپه که داره بهت نگاه میکنه بابا جونته راستی اینقدر دلش برات تنگ شده نزدیک یک ماه هست که ندیدت آخه من بعد از 15روز که تو به دنیا پا گذاشتی با مامانی و بابا اومدیم مشهد بعد از چند روز بابا برگشت تهران آخه باید میرفت سرکار وااااااااااااااای آخر ژست گرفتنی مامانی     این دسته دست منه اون آقاهه هم که اون طرفتر نشستن بابایی هستن اینجا حرم اما رضا (ع) هستش اومده بودیم تا پیمان همیشگی ازدواج رو برا دایی جون مهدی و شیما جون محکم کنیم وااااااااااای مامانی ببین شکلا...
22 اسفند 1391

تولد خاله جون

به نام خدا سلام سارینا جونم خوبی خاله؟ دیشب تفلدم بود  16 سال از عمرم گذشت و وارد 17 سال شدم خیلی خوش گذشت از همه کلی کادو گرفتم کادوهای خوشگل خوشگل ان شاءالله تفلد یک سالگیت شیماجون هم اومده بود دستش درد نکنه یه کادوی خیلی خوشگل خریده بود واسم الان هم خونمونه کلی خوش گذشته بهمون اینقدر برف اومده خاله جون یه عالمه برف اومده حتما عکساش رو واست میذارم ازهمه مامان و بابای گلم خواهر جووووووون عزیزتر از جونم داداش مهدی و داداش محمد خوبم و شیما جووووووووووون مهربونم به خاطر اینکه به یادم بودن تشکر میکنم یه دنیا ممنون خونوا...
17 اسفند 1391

اولین برف سارینا

به نام خدا سلاااااااااام خوبی مامانی؟ دخمل نازم امروز اولین برف زندگیت رو دیدی امروز 17اسفنده اینقدر برف اومده که نگو قلبونت بلم تو این هوای سرد برفی دایی جون محمد واسه روی گل شما رفته و رفته و رفته تا برا شما قطره ویتامین بخره دست گلش درد نکنه اینقدر شهر خوشگل شده هنوز خونه مامانی هستیم دیشب تفلد خاله جونت بود خیلی خوش گذشت خاله جون منتطرت بود تا تو هم بیدار بشی و باهات عکس بگیره اما هرچقدر منتظر بود بیدار نشدی اینقدر دیر بیدار شدی که نصف بیشتر کیک رو خورده بودیم ولی بازم خاله جون باهات عکس گرفت دخمل خوشگلم اگه وقت کنم برات از عکسای این روز برفی میذارم رو...
17 اسفند 1391